حکومت حق است یا تکلیف ؟مسأله دیگرى که در نهج البلاغه بسیار حائز اهمیت است ، این است که آیا حکومت ، یک حق است یا یک تکلیف ؟ و امیر المؤمنین « علیه السلام » در بیانى خلاصه و موجز ، حکومت را هم یک حق مىداند و هم یک تکلیف . به این ترتیب نیست که هر کسى که برایش شرایط تولیت امور مردم فراهم شد و توانست به نحوى با کسب وجاهت ، با تبلیغ ، با کارها و شیوههایى که معمولا طالبان قدرت خوب مىدانند آن شیوهها را انجام بدهند ، نظر مردم را جلب کند و بتواند حکومت کند . وقتى حکومت ، حکومت حق است ، این حق متعلق به کسان معینى است ، و این به معناى آن نیست که یک طبقه ، طبقه ممتازند . زیرا که در جامعه اسلامى ، همه فرصت آن را دارند که خود را به آن زیورها بیارایند . همه مىتوانند که آن شرایط را براى خود کسب کنند . البته در دوران بعد از پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم یک فصل استثنایى وجود دارد . اما نهج البلاغه بیان خودش را به صورت عامّ ارائه مىدهد و به این حق بارها و بارها اشاره مىکند . امام « علیه السلام » در اوایل خلافت ، در خطبه معروف شقشقیّه مىفرماید : « و انّه لیعلم انّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى ، ینحدر عنّى السّیل و لا یرقى الىّ الطّیر . » ( مىفرماید جایگاه من در خلافت ، جایگاه میله محور سنگ آسیا است . ) درباره روزى که در شوراى شش نفرى با عثمان بیعت کردند ، مىفرماید : « لقد علمتم انّى احقّ النّاس بها من غیرى . » ( اى مردم « یا اى مخاطبان من » ، شما مىدانید که من از همه کس به حکومت و خلافت اولىترم . ) امام ، حکومت را حق مىداند . این چیزى است که در نهج البلاغه واضح است . البته دنبالش بلافاصله مىفرماید : « و واللّه لأسلّمنّ ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الاّ علىّ خاصّة . » ( ما دامى که فقط به من ظلم مىرود ، من صبر مىکنم ، تسلیم هستم . ما دام که کارها بر محور خود انجام بگیرد ، من در خدمت هستم . ) عین همان بیانى که در آغاز خلافت ابو بکر هم ، یعنى نسبت به آن دوران هم ، بیان فرمودهاند : « فامسکت یدى حتّى رایت راجعة النّاس قد رجعت عن الأسلام . » اول دست از بیعت شستم ، تسلیم نشدم ، بیعت نکردم ، اما دیدم حوادثى به وقوع مىپیوندد که مصیبت آن حوادث براى اسلام و براى مسلمین و براى شخص على « علیه السلام » ، صعبتر و غیر قابل تحملتر است از مصیبت از دست رفتن حق ولایت . بنابراین امیر المؤمنین « علیه السلام » ، ولایت را یک حق مىداند و این جاى انکار نیست . خوب است همه مسلمانها به این مسأله ، با چشم واقع بینى نگاه کنند . این امر ، کارى به بحث احیانا جدال انگیز شیعه و سنى ندارد . ما امروز معتقدیم که در آفاق عالم اسلامى باید برادران شیعه و سنى با هم و براى هم زندگى کنند و اخوّت اسلامى را از همه چیز بالاتر بدانند و این یک حقیقت است . این تفاهم و وحدت طلبى امروز یک وظیفه است ، و همیشه وظیفه همین بوده است . اما یک بحث علمى و اعتقادى در نهج البلاغه این حقیقت را به ما نشان مىدهد ، و ما نمىتوانیم چشممان را روى هم بگذاریم و آنچه را که نهج البلاغه با صراحت مىگوید ندیده بگیرم . این را امیر المؤمنین « علیه السلام » یک حق مىداند ، و همچنانکه یک وظیفه نیز مىداند . یعنى آن روزى که اطراف على « علیه السلام » را مىگیرند به نحوى که : « فما راعنى الاّ و النّاس کعرف الضّبع إلىّ ، ینثالون علىّ من کلّ جانب حتّى لقد وطىء الحسنان و شقّ عطفاى » ( مردم آنچنان انبوه بر من گرد آمدند که فرزندان مرا در زیر پاهاى خود لگدمال کردند و رداى من پاره شد . ) مردم مشتاقانه و نیازمندانه از على « علیه السلام » مىخواهند که به نیاز آنها پاسخ بدهد . امیر المؤمنین « علیه السلام » براى حکومت شأن واقعى قائل نیست . حکومت براى على « علیه السلام » هدف نیست ، همچنانکه در بحث بعدى باید روشن بشود . اما با این حال ، حکومت را به عنوان یک وظیفه مىپذیرد ، و مىایستد و از آن دفاع مىکند : « لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود النّاصر . . . لألقیت حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکاس أوّلها . » ( باز هم حکومت براى من ارزشى ندارد . باز هم حاضر نیستم براى به دست آوردن مقام ، از ارزشها بگذرم . باز هم حاضرم با همان جام نخستین ، این جمع را سیراب کنم و همچنانکه روز اول کنار نشستم ، بازهم کنار بنشینم . » مؤکدا مىگوید : « دعونى و التمسوا غیرى . » ( مرا بگذارید و به سراغ دیگران بروید . ) اما وقتى احساس مىکند که وظیفه است ، احساس مىکند که زمینه آماده است و او مىتواند این نقش عظیم و اساسى را بر عهده بگیرد . آن وقت قبول مىکند . آیا حکومت براى على « علیه السلام » یک هدف است یا یک وسیله ؟ خط اساسى فاصل میان حکومت على « علیه السلام » و حکومت دیگران همین است که حکومت براى على « علیه السلام » هدف نیست بلکه فقط وسیلهاى براى رسیدن به آرمانهاى معنوى است . محققان ، نهج البلاغه را براى این زمان بسیار قدر بدانند . حقیقت این است که اگر ما امروز « هزاره نهج البلاغه » را مىگیریم ، باید بدانیم که این کتاب عزیز از این هزار سال اقلا نهصد و پنجاه سال را در انزوا و سکوت بوده است . جز دانشوران و خواص ، کسى از نهج البلاغه جز نامى نمىدانست . اولین ترجمهاى که از آن شده از مترجم روحانى محترمى است که اول بار نهج البلاغه را همه فهم کرد و به دست مردم داد : آقاى سید على نقى فیض الاسلام بود . من از ایشان قدردانى مىکنم و کار ایشان کار مهمى بود که من به آن ارج مىگذارم . به تدریج ، نهج البلاغه به صحنه زندگى آمد و به دست مردم افتاد . مردم نمىدانستند نهج البلاغهاى هم هست . تنها جملاتى از نهج البلاغه شنیده بودند ، که آنهم بیشتر در مذمّت دنیا و بخشهاى کمى از اخلاق بود و دیگر هیچ . بعد از آن ، قدرى نهج البلاغه دست به دست گشته است . کسانى بر آن شرح نوشتهاند و کسانى برداشتهاى خود را به نام شرح نوشتهاند . همه این زحمات ارجمند است ، همه قابل تقدیر است ، اما در برابر عظمت نهج البلاغه و کارهایى که باید انجام گیرد ناچیز است . نهج البلاغه ترجمه کامل ندارد ، شرح و تفسیر کامل ندارد . فصل بندى و باب بندى ندارد . بجز کتاب بسیار ارجمندى که استاد عالیقدر آقاى مصطفوى به عنوان کاشف الفاظ نهج البلاغه تنظیم کردهاند ، کارى در این حد و در این مایه براى نهج البلاغه انجام نگرفته است . امروز ما باید به نهج البلاغه برگردیم . فضلا و اندیشمندان کار خود را بکنند ، اما جوانها نباید منتظر اساتید ، فضلا و پیشروان اندیشه و علم و ادب بمانند . نهج البلاغه را باید از ابعاد گوناگون مورد نظر قرار دهیم و براى این کار ، جمعها و جلسهها تشکیل دهیم ، البته « بنیاد نهج البلاغه » ، که رحمت و توفیق خدا یار آن باد ، مىتواند محورى باشد ، از خدا مىخواهیم که ما را در این کوشش موفق بدارد . |